باران می آمد مردمان در خوابِ خانه از آبِ رفته به جوی ... سخن می گفتند، همهمه ی یک عده آدمی در کوچه نمی گذاشت لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ... اصلا بگذار این ترانه همین حوالیِ بوسه تمام شود! من خسته ام می خواهم به عطرِ تشنه ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم، کاری اگر نداری ... برو! ورنه نزدیکتر بیا می خواهم ببوسمت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید علی صالحی
|